..........حضور و غیاب ..........
یــ
........... لوگوی خودم ...........
........... دوستان من ...........
............. اشتراک.............
............آوای آشنا............
نویسنده : عرفان:: 85/2/14:: 12:37 عصر
|
شب مهتاب به روی چشمات بازم از یاد تو خیسه دیگه عادت شده بغز واسه تو می نویسه کاشکی می فهمیدی که قلبم خونه ی آرزوها بود یه نفس تنها نبودی همیشه دلم باهات بود آسمونو ماه نقره اش با یه عالمه ستاره شاهدم که این بریدن دیگه برگشتی نداره رفتی بی اینکه که بدونی دل من مال خودت بود حال و احوال شبونم به خدا مال خودت بود سهم چشمای تو بودن توی دنیا هرچی داشتن وسه ی خودت و نازت جونمو گرو گذاشتم یه دروغ ساده اما قصه ی ما رو بهم زد سرنوشتمون رو آخر با جدا شدن رقم زد تو پشیمون شدی و من حالا صندوقچه ی دردم سخت اما باورش کن من دیگه بر نمی گردم اما یادت باشه هر بار مثل گوله های بهمن خیلی ها قوربونی های بی گناه دو تا حرفن ساده نباش، ساده نباش، وقتی همه رنگ می بازن، یاد بگیر از اون آدما |
|
|
|
نظرات شما () |
نویسنده : عرفان:: 85/2/14:: 12:35 عصر
|
خونه به دوش تو رو خوب میشناسمت زخم تو تازست تویه سینم چه دروغا گفتی تا پای تو، چشات بشینم وطن فروش تو همون بودی که عاشقای این شهرُ فروختی تویه این بازی تو قبل از همه سوختی تو نخواستی کسی اینجا پا بگیره از حسودی نگو این آدم، فروشه راستی راستی تو نبودی خیلی ها خام تو بودن توی این بازیه تازه اما تو، نخواستی هیچکی کار وسه دلش بسازه صد هزارتا، راه بلد بودی وسه، آدم فروشــــی اینیکه اون ور دنیا حالا یه خونه بدوشی تو نزاشتی کسی از، حرف دلش یه شعر بخونه تو می دونستی روح کم کنی تو راست بله دووووونه تو نزاشتی کسی از، حرف دلش یه شعر بخونه تو می دونستی روح کم کنی تو راست بله دووووونه واسه این، غریبی تو بازی فردا رو نبازی وقتی که با قلبای فروخته، دنیاتو بسازی
|
|
|
|
نظرات شما () |
نویسنده : عرفان:: 85/2/14:: 12:33 عصر
|
هوای بیرون رو ببین بارونی زیر چتر آسمون چیک چیک آب از زیر چتر هوا رو تازه کرده بود یه نفس هوای خوش چشمک خورشید نشون پشت تیره ابر نالون یکدل و هم صدا شدیم گریه بکن سبک می شی اونی که قلب تو رو می شکنه راه می ره روی دلت می خندهُ خنده ی شادی سر می ده می سوزونه دلتُ ای داد و بی داد چی بگم از دلم ،قلب داغدارم بگو حرفی نداره بزنم دلی شکسته نازنین آینه ی عشق رو بیار درست نمی شه نازنین هر چی می خوام حرف بزنه دلی که جان بخش منه تو وجود، من و تو نهفته است دلی که درد گرفته حافظ کاشانست بدون بدون اونی که تویه سینه است تو بدون، قلب منه تو سینه دست نزار رو قلب من میشکنه دستی دستی به یاد اون شمعی که دیروز بوده که روشن امروز باید بدونه خاموش می شه بسرعت خاموش می شه بسرعت به کی بگم غریبم تو این غربت امروز فقط ترانه می سازم تویه غربت امروز تو ای غربت چی هستی که نمی شی فراموش شعله ی این شمع چرا نمی شه خاموش باید این و بدونی نمی تونی من و رد کنی |
|
|
|
نظرات شما () |
نویسنده : عرفان:: 85/1/14:: 2:53 عصر
|
Those who bring sunshine To the lives of others Cannot keep it from Themselves. ــ sir James Barrie آنانکه آفتاب را، به زندگی دیگران ارزانی می دارند، نمی توانند خود از آن بی بهره باشند. « سِر جیمز باره » |
|
|
|
نظرات شما () |
نویسنده : عرفان:: 85/1/14:: 2:43 عصر
|
Look To the future And not to the past To find Those things You Want to Make last ـــ jonivan آینده را بنگر، و از گذشته در گذر، تا هر آنچه را که می خواهی در نهایت بنا نهی، بدست آری. « جونیوان » |
|
|
|
نظرات شما () |
نویسنده : عرفان:: 85/1/14:: 2:43 عصر
|
Look To the future And not to the past To find Those things You Want to Make last ـــ jonivan آینده را بنگر، و از گذشته در گذر، تا هر آنچه را که می خواهی در نهایت بنا نهی، بدست آری. « جونیوان » |
|
|
|
نظرات شما () |